داستان شماره1
تاريخ : دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, | 16:58 | نویسنده : MILAD

 دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید...
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند

مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند

چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد
20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود

همه تعجب کردند
مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم"



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • عجله
  • قالب بلاگفا
  • در بی نهایت