هنگامی که اندوه من بدنیا امد....
تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, | 15:5 | نویسنده : MILAD

 

هنگامی که اندوه من به دنیا امد از او پرستاری کردم و

 

 

 با مهر و ملاطفت نگاهش داشتم


اندوه من مانند همه چیزهای زنده بالا گرفت و نیرومند و

 

 زیبا شد و سرشار از شادی های شگرف


من و اندوهم به یکدیگر مهر می ورزیم و جهان گرداگردمان را

 

هم دوست می داشتیم زیرا که اندوه دل مهربانی داشت


و دل من از اندوه مهربان شده بود هرگاه من واندوهم با هم سخن

 

می گفتیم روزهامان پرواز می کردند و شب هامان آکنده از رویابودند

 
زیرا که اندوه زبان گویایی داشت و زبان من هم از اندوه گویا شدهبود

 

هرگاه من و اندوهم با هم آواز می خواندیم

 

همسایگان ما کنار پنجره هاشان می نشستند و گوش می دادند


زیرا که آوازهای ما مانند دریا ژرف بود و اهنگ هامان پر از یادهای

 

شگفت هرگاه من و اندوهم با هم راه می رفتیم مردمان مارا با

 

چشمان مهربان می نگریستند و با کلمات بسیار شیرین با

 

هم نجوامی کردند بودند کسانی که از دیدن ما غبطه می خوردند

 

زیرا که اندوه چیز گرانمایه ای بود و من از داشتن او سرافراز بودم

ولی اندوه من مرد چنان که همه چیزهایی زنده می میرند و

 

من تنها مانده ام که باخود سخن بگویم و با خود بیندیشم

اکنون هرگاه سخن می گویم سخنانم به گوشم سنگین می آیند

 

هرگاه آواز می خوانم همسایگانم برای شنیدن نمی آیند . 

هرگاه هم در کوچه راه می روم کسی به من نگاه نمی کند.

 

فقط در خواب صداهایی می شنوم که با دلسوزی می گویندببینید

 

این خفته همان کسی ست که اندوهش مرده است




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • عجله
  • قالب بلاگفا
  • در بی نهایت